سرنوشت سوخته 22
هانا:(گریه کردن)
ات: (ربا حال کشون کشون رفت سمت هانا)هانا نگران نباش قول میدم برگردی عمارت
هانا:چیو نگران نباشم ات ...منو انداخت بیرون بدونه پول نمیتونم برم هتل باید برم پیش او پدر و نامادری عوضیم با اون پسر هولش
ات: نه نیاز نیست بری اونجا جایی که میگم میری باشه(نمیتونستم هانا رو همین جوری بندازم بیرون اون بخاطر بی گناهی داره تاوان پس میده بنابر این
یه فکر به ذهنم رسید ...............فلیکس بهترین دوست من که مثل دادشم هست....هانا رو میفرستم پیش فلیکس که بهش کمک کنه))
ات: ببین هانا برات یه ادرس میفرستم برو اونجا چند روزبمون قول میدم برگردی
هانا:(ات به معنای واقعی یک فرشته .......ولی اون ادم مورد اعتماد هست؟.....ولی ات حتما درست میگه)باشه
چهار روز بعد
ات: (کوک یکی رو واسم فرستاد بود که بتونه کمک کنه راه برم نمیدونم کوک این کارا رو واسه جبران اشتباهش میکرد یا ..... به هر حال برام مهم نبود .......نمیدونم چرا اصلا به چشم نمیومد
اون منو توی بد ترین شرایط شکنجه داد چه طوری میتونم به همین راحتی چشم روی ا.ن همه کار ببندم از اون طرف هم نمیخواستم برم پیش لیا چون اون همین طوری حالش بده و کلی کار داره و اگه من برم سربارشم )ث
(داشتم تلاش میکردم که بتونم راه برم توی این مدت راه رفتن بهتر شده بوده بود و کمی حسی به پاهام اضافه شده در همین حال بودم که صدای داد و بیداد اومد با کمک پرستار تونستم از اتاق برم و از طبقات بالا یک صحنه ایی رو دیدم )
یونا:مگه نمیگم این غذارو درست نکن کلفت
خدمتکار: ولی خانم اجوما گفتن که امروز باید کیمچی درست کنم
یونا:اجوما کیه واقعا الان مرتبه منو اون پیر زن رو یکی میکنی
ات:(یک دختر بود با ارایشی بسیار غلیظ چهرش اشنا بود ...بله درست این همون دختر بود که روز اولی که .ارد عمارت شدم دیدمش ....ولی اون چیکره عمارت که به اجوما توهین میکنه؟.......با کمک پرستار به پایین رسیدم و با اون دختره(یونا)چشم تو چشم شدم )
ات:اتفاقی افتاده؟
یونا:به توچه دختره فلج
ات:.....(ناراحت شده بودم ولی خب راست میگفت من واقعا فلج شده بودم )
ات: (ربا حال کشون کشون رفت سمت هانا)هانا نگران نباش قول میدم برگردی عمارت
هانا:چیو نگران نباشم ات ...منو انداخت بیرون بدونه پول نمیتونم برم هتل باید برم پیش او پدر و نامادری عوضیم با اون پسر هولش
ات: نه نیاز نیست بری اونجا جایی که میگم میری باشه(نمیتونستم هانا رو همین جوری بندازم بیرون اون بخاطر بی گناهی داره تاوان پس میده بنابر این
یه فکر به ذهنم رسید ...............فلیکس بهترین دوست من که مثل دادشم هست....هانا رو میفرستم پیش فلیکس که بهش کمک کنه))
ات: ببین هانا برات یه ادرس میفرستم برو اونجا چند روزبمون قول میدم برگردی
هانا:(ات به معنای واقعی یک فرشته .......ولی اون ادم مورد اعتماد هست؟.....ولی ات حتما درست میگه)باشه
چهار روز بعد
ات: (کوک یکی رو واسم فرستاد بود که بتونه کمک کنه راه برم نمیدونم کوک این کارا رو واسه جبران اشتباهش میکرد یا ..... به هر حال برام مهم نبود .......نمیدونم چرا اصلا به چشم نمیومد
اون منو توی بد ترین شرایط شکنجه داد چه طوری میتونم به همین راحتی چشم روی ا.ن همه کار ببندم از اون طرف هم نمیخواستم برم پیش لیا چون اون همین طوری حالش بده و کلی کار داره و اگه من برم سربارشم )ث
(داشتم تلاش میکردم که بتونم راه برم توی این مدت راه رفتن بهتر شده بوده بود و کمی حسی به پاهام اضافه شده در همین حال بودم که صدای داد و بیداد اومد با کمک پرستار تونستم از اتاق برم و از طبقات بالا یک صحنه ایی رو دیدم )
یونا:مگه نمیگم این غذارو درست نکن کلفت
خدمتکار: ولی خانم اجوما گفتن که امروز باید کیمچی درست کنم
یونا:اجوما کیه واقعا الان مرتبه منو اون پیر زن رو یکی میکنی
ات:(یک دختر بود با ارایشی بسیار غلیظ چهرش اشنا بود ...بله درست این همون دختر بود که روز اولی که .ارد عمارت شدم دیدمش ....ولی اون چیکره عمارت که به اجوما توهین میکنه؟.......با کمک پرستار به پایین رسیدم و با اون دختره(یونا)چشم تو چشم شدم )
ات:اتفاقی افتاده؟
یونا:به توچه دختره فلج
ات:.....(ناراحت شده بودم ولی خب راست میگفت من واقعا فلج شده بودم )
- ۴.۱k
- ۲۵ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط